داستان کوتاه طنز انگلیسی با ترجمه ی فارسی




A farm boy accidentally overturned his wagonload of corn in the road. The farmer who lived nearby came to see what had happened. " hey boy " , he called out, " forget your trouble for a moment and come on in and have dinner with us. Then i will help you get the wagon up."

" that is very nice of you", the boy answered , "But i don't think Pa would like me to do it."
"Oh, come on, son," the farmer insisted. "Well, okey," the boy finally agreed. "But pa won't like it." After a hearty dinner , the boy thanked his host. " I feel a lot better now , but i know pa is going to be upset."

" I don't think so," said the neighbour . " By the way, Where is your pa?"
" He is under the wagon."

 

پسر روستایی واگن پر از ذرت خود را در جاده سرنگون کرد. کشاورزی که در آن نزدیکی زندگی می کرد ، آمده بود تا ببیند چه اتفاقی افتاده. او با صدای بلند گفت : آهای پسر ، ناراحتی هایت را فراموش کن و به خانه ما بیا و شام را با ما صرف کن. بعد من کمک می کنم که واگن را راست کنی.
پسر جواب داد: شما خیلی لطف دارید ، ولی فکر نمی کنم بابام بخواهد من این کار را بکنم.
کشاورز با اصرار گفت : آه بیا برویم پسرم.
بالاخره پسر موافقت کرد و گفت: بسیار خوب ، باشد ، ولی بابام دوست ندارد.
بعد از شام صمیمانه ، پسر از میزبانش تشکر کرد و گفت : حالا حالم خیلی بهتر شده ، اما می دانم بابام واقعا عصبانی خواهد شد.
همسایه گفت : من فکر نمی کنم ، راستی بابات کجاست؟
" او زیر واگن است."
 

داستان انگلیسی با ترجمه فارسی

Destiny

During a momentous battle, a Japanese general decided to attack even though his army was greatly outnumbered. He was confident they would win, but his men were filled with doubt.

On the way to the battle, they stopped at a religious shrine. After praying with the men, the general took out a coin and said, “I shall now toss this coin. If it is heads, we shall win. If it is tails we shall lose.”

“Destiny will now reveal itself.”

He threw the coin into the air and all watched intently as it landed. It was heads. The soldiers were so overjoyed and filled with confidence that they vigorously attacked the enemy and were victorious.

After the battle. a lieutenant remarked to the general, “No one can change destiny.”

“Quite right,” the general replied as he showed the lieutenant the coin, which had heads on both sides.

سرنوشت

در طول نبردی مهم و سرنوشت ساز ژنرالی ژاپنی تصمیم گرفت با وجود سربازان بسیار زیادش حمله کند. مطمئن بود که پیروز می شوند اما سربازانش تردید داشتندو دودل بودند.

در مسیر میدان نبرد در معبدی مقدس توقف کردند. بعد از فریضه دعا که همراه سربازانش انجام شد ژنرال سکه ای در آورد و گفت:” سکه را به هوا پرتاب خواهم کرد اگر رو آمد، می بریم اما اگر شیر بیاید شکست خواهیم خورد”.

“سرنوشت خود مشخص خواهد کرد”.

سکه را به هوا پرتاب کرد و همگی مشتاقانه تماشا کردند تا وقتی که بر روی زمین افتاد. رو بود. سربازان از فرط شادی از خود بی خود شدند و کاملا اطمینان پیدا کردند و با قدرت به دشمن حمله کردند و پیروز شدند.

بعد از جنگ ستوانی به ژنرال گفت: “سرنوشت را نتوان تغییر داد(انتخاب کرد با یک سکه)”

ژنرال در حالی که سکه ای که دو طرف آن رو بود را به ستوان نشان می داد جواب داد:” کاملا حق با شماست

داستان های کوتاه به زبان انگلیسی با ترجمه فارسی


گفتگو با خدا


I dreamed I had an interview with god

خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم

God asked
خدا گفت

So you would like to interview me
پس می خواهی با من گفتگو کنی؟

I said If you have the time
گفتم اگر وقت داشته باشید

God smiled
خدا لبخند زد!

My time is eternity
وقت من ابدی است

What questions do you have in mind for me
چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی ؟

What surprises you most about human kind
چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟

God answered
خدا پاسخ داد :

That they get bored with child hood
این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند

They rush to grow up and then
عجله دارند زودتر بزرگ شوند و بعد

long to be children again
حسرت دوران کودکی را می خورند

That they lose their health to make money
اینکه سلامتشان را صرف به دست آوردن پول می کنند

and then
و بعد

lose their money to restore their health
پولشان را خرج حفظ سلامتی می کنند

That by thinking anxiously about the future
اینکه با نگرانی نسبت به آینده

They forget the present
زمان حال را فراموش می کنند

such that they live in nether the present
آنچنان که دیگر نه در حال زندگی می کنند

And not the future
نه در آینده

That they live as if they will never die
این که چنان زندگی می کنند که گویی ، نخواهند مرد

and die as if they had never lived
و آنچنان می میرند که گویی هرگز نبوده اند

God’s hand took mine and
خداوند دستهای مرا در دست گرفت

we were silent for a while
و مدتی هر دو ساکت ماندیم

And then I asked
بعد پرسیدم

As the creator of people
به عنوان خالق انسانها

What are some of life lessons you want them to learn
می خواهید آنها چه درسهایی از زندگی را یاد بگیرند ؟

God replied with a smile
خداوند با لبخند پاسخ داد :

To learn they can not make any one love them
یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد

but they can do is let themselves be loved
اما می توان محبوب دیگران شد

To learn that it is not good to compare themselves to others
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند

To learn that a rich person is not one who has the most
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد

but is one who needs the least
بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد

To learn that it takes only a few seconds to open profound wounds in persons we love
یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم

and it takes many years to heal them
ولی سالها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد

To learn to forgive by practicing for giveness
با بخشیدن بخشش یاد بگیرند

T o learn that there are persons who love them dearly
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند

But simly do not know how to express or show their feelings
اما بلد نیستند احساسشان را ابراز کنند یا نشان دهند

To learn that two people can look at the same thing
یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند

and see it differently
اما آن را متفاوت ببینند

To learn that it is not always enough that they be forgiven by others
یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند

The must forgive themselves
بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند

And to learn that I am here
و یاد بگیرند که من اینجا هستم

ALWAYS
همیشه......

داستانهای انگلیسی با ترجمه


   پیله و پرواز


          A small crack appeared On a cocoon.

    روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد.

    A man sat for hours and watched
   
Carefully the struggle of the butterfly


    To get out of that small crack of cocoon.

    شخصی نشست و ساعت ها تقلای پروانه برای بیرون آمدن

    از سوراخ کوچک پیله را تماشا کرد.

    Then the butterfly stopped striving .

    It seemed that she was exhausted and couidnot go on trying.

    آن گاه تقلای پروانه متوقف شد و به نظر می رسید

    که خسته شده،و دیگر نمی تواند به

    تلاشش ادامه دهد.

    The man decided to help the poor creature.

    He widened the crack by scissors.

    The butterfly came out of cocoon easily, but her body was

    Tiny and her wings were wrinkled.

    آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند

    و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد.

    پروانه به راحتی از پیله خارج شد،

    اما جثه اش ضعیف و بال هایش چروکیده بودند.

    The man continued watching the butterfly.

    He expected to see her wings become her body.

    But it did not happen!

    آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد .

    او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود

    و از جثه ی او محافظت کند.

    اما چنین نشد!

    As a matter of fact,the butterfly to crawl on

    The ground for the rest of her life,

    For she could never fly.

    در واقع پروانه ناچار شد همه ی عمر را روی زمین بخزد

    و هر گز نتوانست با بال هایش پرواز کند.

    The kind man did not realize that God had arranged the limitation of cocoon.

    And also the struggle for butterfly to get out of it,

    so that a certain fluid could be discharged from her

    body to enable her to fly afterward.

    آن شخص مهربان نفهمید که

    محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز

    آن را خدا برای پروانه قرار داده بود،

    تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود

    و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد.

    Sometimes struggling is the only thing we need to do .

    گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم.

    If God had provided us with n easy life to live without any difficulties,

    Then we become strong,and could not fly.

    اگر خداوند مقرر می کردبدون هیچ مشکلی زندگی کنیم،

    فلج می شدیم ،به اندازه ی کافی قوی نمی شدیم و هرگز نمی توانستیم پرواز کنیم.

    I asked for strength,and He provided me

    with enough difficulties

    To become strong.

    I asked for knowledge and He provided me

    من نیرو خواستم و خداوند مشکلاتی سر راهم قرار داد، تا قوی شوم.

    من دانش خواستم و خداوند مسایلی برای حل کردن به من داد.

    I asked for prosperity and promotion,

    and He provided me with ability

    to think and hands to work.

    I asked for bravery ,nd He provided

    Me with abstacles to overcome.

    من سعادت و ترقی خواستم و خداوند به من

    قدرت تفکر و زور بازو داد تا کار کنم.

    من شهامت خواستم و خداوند موانعی سر راهم قرار داد،

    تا آنها را از میان بردارم.

    I asked for motivation,and He showed me eople who needed help.

    I asked for love and He provided me with opportunity

    To give love to others.

    من انگیزه خواستم و خداوند کسانی را به من نشان داد که نیازمند کمک بودند.

    من محبت خواستم و خداوند به من فرصت داد تا به دیگران محبت کنم.

    I did not get what I wanted ..

    But

    I was provided with what I needed.

     من به آنچه خواستم نرسیدم...

    اما آنچه به آن نیاز داشتم ،به من داده شد.

    Donot worry,fight

    With difficulties and be sure

    That you can prevail over them.

    نترس با مشکلات مبارزه کن

    و بدان که می توانی بر آنها غلبه کنی.

میلاد یگانه منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج) مبارکباد



http://s4.picofile.com/file/7814693652/20110212203136777_3.jpg


بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد

بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب
که روزگار بسی فتنه زیر سر دارد

بخوان دعای فرج را و ناامید مباش   
بهشت پاک اجابت هزار در دارد

بخوان دعای فرج را که صبح نزدیک است
خدای را، شب یلدای غم سحر دارد

بخوان دعای فرج را به شوق روز وصال   
مسافر دل ما، نیت سفر دارد

بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا
ز پشت پرده غیبت به ما نظر دارد

بخوان دعای فرج را که دست مهر خدا
حجاب غیبت از آن روی ماه بر دارد