بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد
بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب
که روزگار بسی فتنه زیر سر دارد
بخوان دعای فرج را و ناامید مباش
بهشت پاک اجابت هزار در دارد
بخوان دعای فرج را که صبح نزدیک است
خدای را، شب یلدای غم سحر دارد
بخوان دعای فرج را به شوق روز وصال
مسافر دل ما، نیت سفر دارد
بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا
ز پشت پرده غیبت به ما نظر دارد
بخوان دعای فرج را که دست مهر خدا
حجاب غیبت از آن روی ماه بر دارد
Apple Story
A teacher teaching Maths to five-year-old student asked him, "If I give you one apple and one apple and one apple, how many apples will you have? "Within a few seconds the student replied confidently, "Four!"
The dismayed teacher was expecting an effortless correct answer (three). She was disappointed. "Maybe the child did not listen properly," she thought. She repeated, "My boy, listen carefully. If I give you one apple and one apple and one apple, how many apples will you have?"
The student had seen the disappointment on his teacher's face. He calculated again on his fingers. But within him he was also searching for the answer that will make the teacher happy. His search for the answer was not for the correct one, but the one that will make his teacher happy. This time hesitatingly he replied, "Four…"
The disappointment stayed on the teacher's face. She remembered that this student liked strawberries. She thought maybe he doesn't like apples and that is making him loose focus. This time with an exaggerated excitement and twinkling in her eyes she asked, "If I give you one strawberry and one strawberry and one strawberry, then how many you will have?"
Seeing the teacher happy, the boy calculated on his fingers again. There was no pressure on him, but a little on the teacher. She wanted her new approach to succeed. With a hesitating smile the student enquired, "Three?"
The teacher now had a victorious smile. Her approach had succeeded. She wanted to congratulate herself. But one last thing remained. Once again she asked him, "Now if I give you one apple and one apple and one more apple how many will you have?"
Promptly the student answered, "Four!"
The teacher was aghast. "How my boy, how?" she demanded in a little stern and irritated voice. In a voice that was low and hesitating young student replied, "Because I already have one apple in my bag."
Moral of the Story:
When someone gives you an answer that is different from what you expect, don't think they are wrong. There maybe an angle that you have not understood at all. You will have to listen and understand, but never listen with a predetermined notion.
یک معلم ریاضی که به یک پسر پنج ساله ریاضی یاد میداد ازش پرسید: اگر من بهت یک سیب و یک سیب و یکی بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟ پسر بعد از چند ثانیه با اطمینان گفت: ۴ تا!
معلم نگران شده انتظار یک جواب صحیح آسان رو داشت (۳). او نا امید شده بود. او فکر کرد “شاید بچه خوب گوش نکرده است” تکرار کرد: پسرم، خوب گوش کن. اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگه و یکی بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟
پسر که در قیافه معلمش نومیدی میدید دوباره شروع کرد به حساب کردن با انگشتانش در حالیکه او دنبال جوابی بود که معلمش رو خوشحال کند تلاش او برای یافتن جواب صحیح نبود تلاشش برای یافتن جوابی بود که معلمش را خوشحال کند. برای همین با تامل پاسخ داد “۴..″
نومیدی در صورت معلم باقی ماند. به یادش اومد که این دانش آموز توت فرنگی رو دوست دارد. او فکر کرد شاید پسرک سیب رو دوست ندارد و برای همین نمیتونه تمرکز داشته باشه. در این موقع او با هیجان فوق العاده و چشمهای برقزده پرسید: اگر من به تو یک توت فرنگی و یکی دیگه و یکی بیشتر توت فرنگی بدهم تو چند تا توت فرنگی خواهی داشت؟
معلم خوشحال بنظر میرسید و پسرک با انگشتانش دوباره حساب کرد. هیچ فشاری روی او نبود اما روی معلم کمی وجود داشت. او می خواست رویکرد جدیدش به موفقیت بیانجامد. دانش آموز با لبخندی توام با تامل جواب داد “۳؟″
حالا خانم معلم تبسم پیروزمندانه داشت. رویکردش موفق شده بود. او می خواست به خودش تبریک بگه ولی یه چیزی مونده بود او دوباره از پسر پرسید: اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگه و یکی دیگه بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟ پسرک فوری جواب داد “۴″!
خانم معلم مبهوت شده بود و با صدای گرفته و خشمگین پرسید چطور ؟ آخه چطور؟ پسرک با صدای پایین و با تامل پاسخ داد “برای اینکه من قبلا یک سیب در کیفم داشتم”
نتیجه اخلاقی داستان :
وقتی کسی به شما جوابی را می دهد که با آن چیزی که انتظار دارید متفاوت است، فکر نکنید که آنها در اشتباه هستند. شاید زاویه ای است که شما به هیچ وجه درک نکرده اید. باید گوش دهید و درک کنید، اما هرگز با یک تصور از پیش تعیین شده گوش ندهید.
A woman had 3 girls.
خانمی سه دختر داشت.
One day she decides to test her sons-in-law.
یک روز او تصمیم گرفت دامادهایش را تست کند.
She invites the first one for a stroll by the lake shore ,purposely falls in and pretents to be drowing.
او داماد اولش را به کنار دریاچه دعوت کرد و عمدا تو آب افتاد و وانمود به غرق شدن کرد.
Without any hestination,the son-in-law jumps in and saves her.
بدون هیچ تاخیری داماد تو آب پرید و مادرزنش را نجات داد.
The next morning,he finds a brand new car in his driveway with this message on the windshield.
صبح روز بعد او یک ماشین نو را در پارکینگش پیدا کرد با این پیام در شیشهءجلویی.
Thank you !your mother-in-law who loves you!
متشکرم !از طرف مادر زنت کسی که تورا دوست دارد!
A few days later,the lady does the same thing with the second son-in-law.
بعد از چند روز خانم همین کار را با داماد دومش کرد.
He jumps in the water and saves her also.
او هم به آب پرید و مادرزنش را نجات داد.
She offers him a new car with the same message on the windshield.
او یک ماشین نو با این پیام بهش تقدیم کرد.
Thank you! your mother-in-law who loves you!
متشکرم!مادرزنت کسی که تو را دوست دارد!
Afew days later ,she does the same thing again with the third son-in-law.
بعد از چند روز او همین کار را با داماد سومش کرد.
While she is drowning,the son-in-law looks at her without moving an inch and thinks:
زمانیکه او غرق می شد دامادش او را نگاه می کرد بدون اینکه حتی ذره ای تکان بخورد و به این فکر می کرد که:
Finally,it,s about time that this old witch dies!
بالاخره وقتش ر سیده که این پیرزن عجوزه بمیرد!
The next morning ,he receives a brand new car with this message .
صبح روز بعد او یک ماشین نو با این پیام دریافت کرد.
Thank you! Your father-in-law.
متشکرم! پدر زنت!!
To fall in love
عاشق شدن
To laugh until it hurts your stomach
.آنقدر بخندی که دلت درد بگیره
To find mails by the thousands when you return from a
vacation.
بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی
هزار تا نامه داری
To go for a vacation to some pretty place.
برای مسافرت به یک جای خوشگل بری
To listen to your favorite song in the radio.
به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی
To go to bed and to listen while it rains outside.
به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی
To leave the Shower and find that
the towel is warm
از حموم که اومدی بیرون ببینی حو له ات گرمه !
To clear your last exam.
آخرین امتحانت رو پاس کنی
To receive a call from someone, you don't see a
lot, but you want to.
کسی که معمولا زیاد نمی بینیش ولی دلت
می خواد ببینیش بهت تلفن کنه
To find money in a pant that you haven't used
since last year.
توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده
نمی کردی پول پیدا کنی
To laugh at yourself looking at mirror, making
faces.
برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و
بهش بخندی !!!
Calls at midnight that last for hours.
تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم
طول بکشه
To laugh without a reason.
بدون دلیل بخندی
To accidentally hear somebody say something good
about you.
بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره
از شما تعریف می کنه
To wake up and realize it is still possible to sleep
for a couple of hours.
از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه
هم می تونی بخوابی !
To hear a song that makes you remember a special
person.
آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما
می یاره
To be part of a team.
عضو یک تیم باشی
To watch the sunset from the hill top.
از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی
To make new friends.
دوستای جدید پیدا کنی
To feel butterflies!
In the stomach every time
that you see that person.
وقتی "اونو" میبینی دلت هری
بریزه پایین !
To pass time with
your best friends.
لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی
To see people that you like, feeling happy
.کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی
See an old friend again and to feel that the things
have not changed.
یه دوست قدیمی رو دوباره ببینید و
ببینید که فرقی نکرده
To take an evening walk along the beach.
عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی
To have somebody tell you that he/she loves you.
یکی رو داشته باشی که بدونید دوستت داره
remembering stupid
things done with stupid friends.
To laugh .......laugh. ........and laugh ......
یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای
احمقانه ای کردند و بخندی
و بخندی و ....... باز هم بخندی
These are the best moments of life....
اینها بهترین لحظههای زندگی هستند
Let us learn to cherish them.
قدرشون رو بدونیم
"Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed"
زندگی یک هدیه است که باید ازش لذت برد
نه مشکلی که باید حلش کرد
چاپلین می گوید :
به تو نشون میده
تو 1000 دلیل برای خندیدن
به اون نشون بده