معلم و شمع
The teacher and the candle
"put off my flame ,its getting late to sleep tonight"
The patient feels not discontent," the teacher said"
"should you take offense at the pains of such a way,
How you resemble us in patience, as they say
The candle groaned : morning brings me death , this is right
"But mine " , the teacher said , " is shining beyond night.
" so long as the earth rotates to get the suns rays,
Teachers always burn to enlighten rights and days
ترجمه به فارسی :
معلم و شمع
با معلم نیمه شب شمعی تحکم کرد و گفت
خیز و بردار آتش از من موقع خوابیدن است
گفتش ای آتش برو رسم صبوری این نبود
تاب بیداری نداری این چه بر تابیدن است
در شکیبایی چرا با ما شباهت جسته ای
گر ز رنج راه با ما قصد تو رنجیدن است
گفت در پایان شب عمرم به پایان می رسد
گفت ما را شیوه تا آنسوی شب تابیدن است
تا برای بهره ای از نور می گردد زمین
کار خورشید و معلم همچنان تابیدن است
A farm boy accidentally overturned his wagonload of corn in the road. The farmer who lived nearby came to see what had happened. " hey boy " , he called out, " forget your trouble for a moment and come on in and have dinner with us. Then i will help you get the wagon up."
" that is very nice of you", the boy answered , "But i don't think Pa would like me to do it."
"Oh, come on, son," the farmer insisted. "Well, okey," the boy finally agreed. "But pa won't like it." After a hearty dinner , the boy thanked his host. " I feel a lot better now , but i know pa is going to be upset."
" I don't think so," said the neighbour . " By the way, Where is your pa?"
" He is under the wagon."
پسر روستایی واگن پر از ذرت خود را در جاده سرنگون کرد. کشاورزی که در آن نزدیکی زندگی می کرد ، آمده بود تا ببیند چه اتفاقی افتاده. او با صدای بلند گفت : آهای پسر ، ناراحتی هایت را فراموش کن و به خانه ما بیا و شام را با ما صرف کن. بعد من کمک می کنم که واگن را راست کنی.
پسر جواب داد: شما خیلی لطف دارید ، ولی فکر نمی کنم بابام بخواهد من این کار را بکنم.
کشاورز با اصرار گفت : آه بیا برویم پسرم.
بالاخره پسر موافقت کرد و گفت: بسیار خوب ، باشد ، ولی بابام دوست ندارد.
بعد از شام صمیمانه ، پسر از میزبانش تشکر کرد و گفت : حالا حالم خیلی بهتر شده ، اما می دانم بابام واقعا عصبانی خواهد شد.
همسایه گفت : من فکر نمی کنم ، راستی بابات کجاست؟
" او زیر واگن است."
پیله و پرواز