♥  baroonak ♥
♥  baroonak ♥

♥ baroonak ♥

په نه په



هفته پیش مریض شدم، رفتم آمپول بزنم ...
آمپولارو دادم به پرستاره ...میگه آمپول بزنم؟
پَ نه پَ توش آب پر کن تفنگ بازی کنیم!

*...........................................*

تو اتاق نشسته بودیم یهو لامپ ترکید مامانم گفت یعنی سوخت؟
گفتم: پـَـــ نــه پـَـــ باد اضافیش بود که در کرد

*...........................................*

کبوتر اولی: بق بقو ...
کبوتر دومی: بق بقو؟
کبوتر اولی: پَ نه پَ قوقولی قوقو !!...........

*...........................................*

رفتم سوپر مارکت میگم یه نوشابه بزرگ بده ... میگه یعنی خانواده باشه ؟!
پَ نه پَ مجردم بود اشکالی نداره ... فقط محجوب باشه ... اهل نماز و روزه

*.........................................*

رفتم دندونپزشکی به دکتره میگم آقای دکتر این دندون عقلم کج دراومده ... اومدم حسابشو برسی!
دکتره میگه یعنی میگی بکشمش؟!
پَ نه پَ گفتم دکتری ... یکم نصیحتش کنی بلکه به راه راست هدایت شه

*.........................................*

میگن کریستف کلمب وقتی رسید به امریکا سرش رو از پنجره کشتی کرد بیرون از یه سرخ پوست پرسید داداش اینجا آمریکاست؟سرخ پوسته
گفت پـَـــ نــه پـَـــ  ژاپنه ما هم چون شلوار پامون نیست از خجالت قرمز شدیم !!!

*........................................*



داستان انگلیسی باترجمه ی فارسی (نامه ای به خدا)

http://s5.picofile.com/file/8110612384/822cb52c018941fbc12d9315c678ab90_XL.jpg


 
There was a man who worked for the Post Office whose job it was to process all the mail that had illegible addresses.
One day, a letter came addressed in a shaky handwriting to God with no actual address.
He thought he should open it to see what it was about. The letter read
مردی برای یک اداره پست کار می کرد که مسئول رسیدگی به نامه هایی که آدرس نا معلوم داشتند بود.
یک روز متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه‌ای به خدا !
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود:

......................................................

Dear God
I am an 83 year old widow, living on a very small pension. Yesterday someone stole my purse.
It had $100 in it, which was all the money i had until my next pension check.
Next Sunday is Christmas, and I had invited two of my friends over for dinner.
Without that money, I have nothing to buy food with.
I have no family to turn to, and you are my only hope. Can you please help me
 
ادامه مطلب ...

شعرهای مهربانی


پریسا دنیای شکلک ها   www.sheklakveblag.blogfa.com/

مهربانی هاست
که می ماند به یاد
پس با من بخوان
ترانه ی دوستی را
یا بنوش
شوق هستی را
سوگند به آنشرلی
ماه هست
تا مهربانی خورشید هست
سوگند به زلف های سرخ
سیب هست
تا شکوفه مهربان است
سوگند به قلم یک نویسنده
احساس است راز جاودانگی آنشرلی
مهربانی زیباترین احساس هاست
سوگند به نام زیبایش
که شیدا کرد دوستارانش
مهربانی را بیاموختم از او
تا تکاپو ، جست و جو
فقط مهربانی...


ادامه مطلب ...

داستان انگلیسی با ترجمه فارسی

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


او دختر است یا پسر؟



A lot of boys and girls in Western countries are wearing the same kinds of clothes, and many of them have long hair, so it is often difficult to tell whether the are boys or girls.
One day, an old gentleman went for a walk in a park in Washington, and when he

 was tired he sat down on a bench. A young person was standing on the other side of
the pond.

"My goodness!" the old man said to the person who was sitting next to him on the

bench. 'Do you see that person with the loose pants and long hair? Is it a boy or a girl?"

"A girl," said his neighbor. "She's my daughter."

"oh!" the old gentleman said quickly. "please forgive me, I didn't know that you were her mother. "
"I'm not," said the other person, "I'm her father."
 
ادامه مطلب ...

خدا هست هنوز..


ماه من غصه  چرا؟

آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست، گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد
یا زمینی را که، دلش از سردی شبهای خزان نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید، زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست
ماه من غصه چرا؟
تو مرا داری و من هر شب و روز، آرزویم همه خوشبختی توست
ماه من، دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن
کار آنهایی نیست که خدا را دارند
ماه من، غم و اندوه اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود که خدا هست، خدا هست هنوز
او همانیست که در تارترین لحظه شب، راه نورانی امید نشانم می داد
او همانیست که هر لحظه دلش می خواهد همه زندگی ام، غرق شادی باشد
ماه من...
غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی، بودن اندوه است
این همه غصه و غم، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه، میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین، ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند
که خدا هست
خدا هست
خدا هست هنوز...


شاعر :مهین رضوانی فرد