♥  baroonak ♥
♥  baroonak ♥

♥ baroonak ♥

شعر: درگلستانه


در گلستانه

http://s2.picofile.com/file/7841608816/images.jpg

دشت هایی چه فراخ‌!
کوه هایی چه بلند!
در گلستانه چه بوی علفی می آمد!
من در این آبادی‌، پی چیزی می گشتم‌:
پی خوابی شاید،
پی نوری‌، ریگی‌، لبخندی‌.
پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود، که صدایم می زد.
پای نی زاری ماندم‌، باد می آمد، گوش دادم‌:
چه کسی با من‌، حرف می زند؟
سوسماری لغزید.
راه افتادم‌.
یونجه زاری سر راه‌.
بعد جالیز خیار، بوته های گل رنگ
و فراموشی خاک‌.
لب آبی
گیوه ها را کندم‌، و نشستم‌، پاها در آب‌:
«من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است‌!
نکند اندوهی‌، سر رسد از پس کوه‌.
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ، می چرخد گاوی در کرد.
ظهر تابستان است‌.
سایه ها می دانند، که چه تابستانی است‌.
سایه هایی بی لک‌،
گوشه ای روشن و پاک‌،
کودکان احساس‌! جای بازی این جاست‌.
زندگی خالی نیست‌:
مهربانی هست‌، سیب هست‌، ایمان هست‌.
آری
 تا شقایق هست‌، زندگی باید کرد.
در دل من چیزی است‌، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم‌، که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت‌، بروم تا سر کوه‌.
دورها آوایی ست‌، که مرا می خواند.»


ترجمه به انگلیسی
 
ادامه مطلب ...

شعر سهراب سپهری با ترجمه ی فارسی وانگلیسی

http://s4.picofile.com/file/7908586769/pic_akz_ir_318.jpg


دم غروب ، میان حضور خسته اشیا
نگاه منتظری حجم وقت را می دید.
و روی میز ، هیاهوی چند میوه نوبر
به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود.
و بوی باغچه را ، باد، روی فرش فراغت
نثار حاشیه صاف زندگی می کرد.
و مثل بادبزن ، ذهن، سطح روشن گل را
گرفته بود به دست
و باد می زد خود را.


ترجمه به انگلیسی


Afternoon tea, the overwhelming presence of objects
Looking forward to see the amount of time.
And on the table, some fruit, fruit clamor
The vague perception of death was ongoing.
And the smell of the garden, wind, time on the carpet
He dedicated his life to smooth the edges.
Fan, and like mind, and clear goals
Was taken to
And the wind did.